«عنوان» ها، یکی پس از دیگری خود را به رخ چمران میکشند. «موقعیت» ها بازی میکنند تا او را به بازی بگیرند. مدام خود را نمایش میدهند و هریک میکوشند تا دل او را بربایند و اسیر کنند.
چمران، همان جوان دانشجویی است که با سفارش مادر، «پسرم! هیچ وقت خدا را فراموش نکن» تهران را ترک میکند و با جملة «مادر! به خدا، خدا را فراموش نکردم» پس از سالیان چند برمیگردد.
در آمریکا مقام اول دکترای فیزیک اتمی، از آن او شد و «دکترا»، چقدر حقیر است برای این دل.
به مصر میرود و در آموزش جنگهای نامنظم، نفر نخست میشود. آنجا هم قرار نمییابد و برای شکار شاهین وصال پا به زمین گداختة لبنان میگذارد. اینجا خسته، تنها، زیر آبشار تیر و ترکش طراوت میگیرد. سالها در نبرد، همراه مظلومان، همچون شرارة آتش بر سر و روی صهیونیست بیهویت فرو میریزد و با تنهایی محرومان آن دیار شعله میکشد، میسوزد و آب میشود و به ایران برمیگردد. در ایران پس از پیروزی انقلاب، بسیاری در گرد بادِ مقام گم میشوند و او چون ابر، سرفراز و سر به زیر است و همچنان بی حرف.
مقام به دنبال او میگردد و او را برمیگزیند، اما میز وزارت نیز، کوچکتر از آن است که عظمت آن وجود را پشت چارچوب خودش پنهان کند و ظرفیت وسیع او را در تنگنایش جای دهد.
پس چمران نمی ماند. او سالها به دنبال آغوش گرم شهادت بیتاب بوده است. جنوب لبنان را در نوردیده و بارها به دل آتش زده است. از جاهایی عبور کرده است که زنده برگشتن، معجزه استثنایی است.
در تپه های کردستان، سخت جستجو میکند، اما گنج خویش را نمییابد. مقیم خاکریزهای سرفراز جنوب می شود و مقام اول را در دهلاویة گمنام میگیرد و بدینسان، قهرمان عرفان و اسلحه، همهجا اول میشود، در مسابقة دنیا وآخرت.
سرانجام، شهادت، عطش آن روح سرگردان را سیراب میسازد و دلگداختهاش در کرانة قرب پهلو میگیرد و این انجام چمران نیست؛ زیرا او با شهادت به بینهایت پیوست.
شهید دکتر مصطفی چمران در ۳۱ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه به سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به گردنش به درجه رفیع شهادت نائل شده و به همرزمان شهیدش پیوست.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه